چه شبها که بی او سحر میشود
دلم از غمش در به در میشود
از این روزگاری که بر ما گذشت
شبی سنگ خارا خبر میشود
پرستوی اندیشه ها میرود
به جایی که بی بالو پر میشود
از این تیرگیهای دل دور باش
که شور سحر بی ثمر میشود
به جان میرسد صوت او صبح و شام
ولیکن بشر گاه کر میشود
تو ای پیر عاشق مرا گفته ای
سرانجام شبها سحر میشود
نوشته ی اسماعیل فتحی