ای خدا یک تن مرا همراه نیست
میکشم فریاد زیرا چاه نیست
سالها نامردمیها دیده ام
شعله میخواهم توان آه نیست
در هوای عاشقی پر پر زدم
آنکه میسوزد مرا آگاه نیست
خاطرم آزرده شد از این و آن
صفحه ی شطرنج دل را شاه نیست
با نسیمی عمر ما از باغ رفت
در چمن آن لذت دلخواه نیست
ابر دلتنگی نگاهم را گرفت
آسمان دارم ولیکن ماه نیست
گرچه در ظلمت گرفتارم ولی
دست دل از درگهت کوتاه نیست