گریه ها دارم ز کار خویشتن مانده ام اندر حصار خویشتن
وای کسی باور ندارد حال من بیقرارم بیقرار خویشتن
هر کسی شد آشنا بادرد دل رفتو ماندم بر مزار خویشتن
ابر سرگردانم ای نسیم میگریزم از کنار خویشتن
آفتی افتاده بر جانو دلم پیچیدم در تارو پود خویشتن