ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند
طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت
باید یک نفر طناب را رها میکرد وگرنه همه میمردند
زن گفت:من در تمام عمرم همیشه عادت داشتم که که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی طلب نکنم
من طناب را رها میکنم چون به فداکاری عادت دارم
در این هنگام مردان سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردن
*
*
*
*
*
*
مردن دیگه زیادی به هیجان میان
دختری که پر رو نباشه....
سرتق نباشه
شیطون نباشه
حاظر جواب نباشه
با خنگ بازیاش نخندونتت
ازت پاستیل نخواد
بدونه حق با تو اما بازم پافشاری کنه
گازت نگیره
کل لباستو رژ لبی نکنی
گوشیت زنگ میخوره چشاشو چهار تایی نکنه تو گوشیت
بدون دختر نیس معلم دینیه
جرئت میخواهد نزدیک شدن به دختری که
روزها...مردانه با زندگی میجنگد
و شبها...
بالشتش از هق هق دخترانه اش خیس میشود...
باور کن گلایه از تو نیست ....
تو خوبتر از آنی که گلایه از تو باشد...
گلایه از خودم و ویرانه های قلب خودم است...
ذره ذره فرو میریزد
و اینک احساس میکنم جز ویرانه ای از من باقی نیست
اگر اندک امیدی در من زنده شد به یمن قدم تو بود
باور کن...
به حال تو سوگند از تو گلایه ای نیست
اگر بگذاری و بگذری...
آمدنت درس به موقع بود
آمدنت مثل نزول پیامبری به قومی از دست رفته به موقع بود .....
زن عشق میکارد و کینه درو میکند
میتواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ی پدر لازم است ولی تو هر زمان که بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی
او میزاید و تو برای فرزندش نام انتخاب میکنی
او درد میکشد و تو نگرانی که کودکش دختر نباشد
او بی خوابی میکشد و تو خواب حوریان بهشتی میبینی
او مادر میشود و همه جا میپرسند :نام پدر؟
و هر روز او متولد میشود، عاشق میشود، مادر میشود،پیر میشود و میمیرد
و قرن هاست که او عشق میکارد و کینه درو میکند
چرا که در چین و شیار های صورت مردش به جای گذشت زمان ،جوانی بر باد رفته خود را میبیند...
و این ها همه کینه است که کاشته میشود در قلب مالامال از درد..
و این رنج است...
دکتر علی شریعتی...
خیانت تنها این نیست که وقتت را با دیگران بگذرانی...
خیانت میتواند دروغ دوست داشتنی باشد...
خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری...
خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد...
یک دقیقه سکوت!
به خاطر تمام آرزو هایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند...
به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند!
به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم....
به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد...
به خاطر چشمانی که همیشه بارانی ماندند!
یک دقیقه سکوت....
به خاطر کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند...
به خاطر صدایت که این روز ها وجودی فراموش شده است...
درد دارد...
وقتی میرود و همه میگویند دوستت نداشت....
و تو نمیتوانی ثابت کنی که هر شب با عاشقانه هایش خوابت میبرد....
شکسته ام میفهمی؟
به انتهای بودنم رسیده ام....
پنهان شدم پشت لبخندی که خیلی درد میکند
چرا غمها نمیدانند
که من غمگین ترین غمگین شهرم
بیا ای دوست با من باش
که من تنها ترین تنهای این شهرم